گفته می شود که
مهاتما گاندی رهبر بزرگ مبارزات بدون خشونت هند درباره امام حسین گفته است: "من
برای هند چیز تازه ای نیاوردم؛ فقط نتیجه ای را که از مطالعات و تحقیق هایم درباره تاریخ زندگی قهرمانان
کربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند کردم. اگر بخواهیم هند را نجات دهیم واجب است همان راهی را بپیماییم که حسین بن
علی علیه السلام پیمود"
تعجب بنده (نگارنده) اینجاست که اگر عاشورا
اینقدر برای گاندی آموزنده بوده و از هر واقعه تاریخی به این مقدار می شود درس
آموخت چرا چیزی نصیب ما نشده؟ با شناختی که از ملت ایران دارم توصیه میکنم بجای
پرداختن به داستان عاشورا که 1400 سال است که نه تنها هیچ خاصیت و بهره ای برای
ایران و ایرانی نداشته بلکه باعث بی مغزی مردم در اثر کوبیدن بر سر و صورت، قمه زنی،
خاکبازی و گل بازی، واردات پارچه های مشکی و عزاداری از چین، ترافیک و راه بندان
به مدت ده روز، دو روز تعطیلی رسمی، افسردگی در اثر گریه و زاری، ترویج خشونت، لات بازی و چاقوکشی، فراموش کردن
مشکلات مردم زنده با سوگواری برای مردگان، سواری دادن به آخوندها و ... شده است
توصیه میکنم "بزبزقندی" را الگوی خود قرار دهند شاید افاقه کرد و گره ای
از مشکلات این قوم فلک زده باز شد. امیدوارم مرا متهم به تشویق مبارزات خشونت آمیز
نکنید.شاید که با الگو قراردادن حضرت "بزبزقندی" ملت نجات پیدا کرد.
خلاصه داستان بزبزقندی: بزی که دارای سه بزغالهاست
برای تهیه غذا از خانه خارج میشود و از بزغالههایش میخواهد که در این مدت زمان در
را به روی غریبهها باز نکنند و برای شناختن خود او از او بخواهند که دستش را از بالای
در نشان دهد. بز به بازار رفت و در این مدت گرگ به در خانه آنها آمد و به بزغالهها
گفت مادرشان است و برایشان غذا آوردهاست. بزغالهها از او خواستند تا دستش را نشان
دهد. با دیدن دست سیاه گرگ بزغالهها در را باز نکردند. گرگ رفت و دستش را با آرد سفید
کرد و با نشان دادن آن بزغالهها در را باز کردند و گرگ دو بزغاله بزرگتر را خورد و
بزغاله کوچکتر در جایی از خانه مخفی شد. زمانی که بز به خانه بازگشت و ماجرا را شنید
بسیار خشمگین شد و بعد به جنگ گرگ رفت و در آخر با بریدن شکم گرگ دو بزغاله اش را نجات
داد. (اصلیت این داستان آلمانی است و توسط برادران گریم گردآوری شدهاست.)
هیچ نظری موجود نیست:
نظرات جدید مجاز نیستند.